جدول جو
جدول جو

معنی سخت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سخت کردن
(نَ / نِ کَ / کِ دَ)
محکم کردن. سفت کردن. زفت کردن:
چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد.
بوشکور.
، محکم بستن: چهارتن بودند از مهتران عجم... پیش پیغمبر علیه السلام آمدند بکمرهاء زرین میان سخت کرده. (مجمل التواریخ) ، مشکل ساختن:
بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد
که چرخ زود کند سخت کار آسان را.
ناصرخسرو.
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بدخوی باشد نگونساربخت.
سعدی.
- دل سخت کردن، مصمم شدن. یکدل شدن. نامتزلزل بودن:
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رود دوام.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 260).
- سخت کردن در، بستن آن:
خود اندر پرستش گه آمد چوگرد
بزودی در آهنین سخت کرد.
فردوسی.
ز بیگانه ایوانش پردخت کرد
در کاخ شاهنشهی سخت کرد.
فردوسی.
چون رسولان و حاجب که با ایشان... آمده بودند اندر رفتند در سخت کردند و آن دیگران را اندر گذاشتند. (تاریخ سیستان). چون اندرون (هاشمیه) شدند جنازه بینداختند و در سخت بکردند و سلاحها از زیر جامه بیرون آوردند. (مجمل التواریخ). و عمرو بن لیث را به حجره ای بازداشته بود (معتضد خلیفه) و در سخت بکرده. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
سخت کردن
دشوار کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن، صعب کردن
متضاد: آسان کردن، سهل کردن، محکم کردن، استوار کردن، سفت کردن، محکم بستن
متضاد: سست کردن، سست بستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سخت کردن
تصلّبٌ
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سخت کردن
Harden, Stiffen
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سخت کردن
durcir
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سخت کردن
硬化する , 硬くする
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سخت کردن
verhärten
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
سخت کردن
загартовувати , затвердіти
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سخت کردن
utwardzać, stwardnieć
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
سخت کردن
使变硬 , 变硬
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به چینی
سخت کردن
endurecer
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سخت کردن
indurire
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سخت کردن
endurecer
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سخت کردن
verharden
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
سخت کردن
sertleştirmek
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سخت کردن
कड़ा करना , सख्त करना
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به هندی
سخت کردن
mengeras, mengeraskan
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سخت کردن
단단하게 만들다 , 굳히다
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
سخت کردن
להקשיח , להקשיח
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به عبری
سخت کردن
سخت کرنا , سخت کرنا
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به اردو
سخت کردن
শক্ত করা , শক্ত করা
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
سخت کردن
ทำให้แข็ง , แข็ง
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
سخت کردن
закалять , затвердеть
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به روسی
سخت کردن
kuimarisha, kugandisha
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لخت کردن
تصویر لخت کردن
لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دَ)
نوشتن. یادداشت کردن: استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد. (تاریخ بیهقی ص 383). من این پیغام را نسخت کردم و به درگاه بردم. (تاریخ بیهقی ص 328). امیر گفت سخت سهل است، عارض توئی، نام هر یکی نسخت کن. (تاریخ بیهقی ص 320). نماز دیگر وزیر و استادم برگشتند به دیوان و مرابخواندند و نامه نسخت کردن گرفتم. (تاریخ بیهقی).
به گوش من فروگفت آنچه گر نسخت کنم شاید
صحیفه صفحۀ گردون و دوده جرم کیوانش.
خاقانی.
، سیاهه کردن. سیاهه گرفتن. به جزء صورت برداشتن. به ریز نوشتن. (حواشی تاریخ سیستان) : نسختی کرد (محمد بن طاهر) و پیش یعقوب فرستاد، یعقوب (لیث) فرمان داد تا آنچه وی نوشته بود درمی را دو کردند. (تاریخ سیستان). زر و سیم و آنچه آورده بودند همه نسخت کرد و پیش سلطان فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 381). تو اعیان و مقدمان لشکر را شناسی، نسختی کن و درخواه تا نامزد کنیم. (تاریخ بیهقی ص 400). هرچه بستدند نسخت کردند و فرستاده آمد تا رأی عالی بر آن وقوف گیرد. (تاریخ بیهقی ص 409)، پیش نویس کردن. مینوت گرفتن: امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم. (تاریخ بیهقی ص 404). به صلح اجابت کرد بدان شرط که هارون او را عهدنامه ای فرستد به خط خویش بر آن نسخت که کند. (تاریخ بیهقی ص 423). نزد وی بردند با چهل و اند پاره نامۀ توقیعی که من نبشتم که بوالفضلم آنهمه و نسخت آن استادم کرد. (تاریخ بیهقی ص 396)
لغت نامه دهخدا
برهنه کردن عریان ساختن، گرفتن دزد و رواهزن همه اموال و البسه کسی یا کاروانی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کردن
تصویر سوت کردن
پرت کردن انداختن چیزی را از جایی، محو کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنت کردن
تصویر سنت کردن
ختنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت کردن
تصویر تخت کردن
هموار و مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخت کردن
تصویر پخت کردن
پختن طبخ کردن (این نانوایی پخت نمی کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کردن
تصویر سوت کردن
((کَ دَ))
پرت کردن، چیزی را به جای دوری انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنت کردن
تصویر سنت کردن
((سُ نَّ. کَ دَ))
ختنه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخت کردن
تصویر پخت کردن
((پُ. کَ دَ))
پختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفت کردن
تصویر سفت کردن
Tighten
دیکشنری فارسی به انگلیسی